مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

140:آخشیج - حال

کاپشنی داشتم با ظاهری زیبا که سوغاتی پدر و مادر بود،شلوارش به غایت گرم و امیدم در اوضاع و احوال سرد،کاپشنش اما چنگی به دل نمیزد،گشاد بود و اصلا ً چـــِــفت ـ بــَـرم نمی شد و به تنم زار می زد. و توان ِ گرمایی اش افتضاح.کاپشن دیگری (سوغات عهد بوق) داشتم با ظاهری به غایت زشت و تنها حسن اش این  که بادگیر بود.به هر حال هیچ یک را نمی شد پوشید که کارایی نداشتند.یکی شان گرمایی را حفظ نمی کرد و دیگری آدمی را شرمسار !


به هر حال دیروز به ذهنم رسید که کاپشن زشت تر را در داخل کاپشن گشاد تر مهر و موم کنم،امروز نخ و سوزن را برداشتم و بعد از نود دقیقه کار و تلاش حاصل کار گرچه قدری غریب بود،اما براستی قابل قبول.برای تست قابلیت اش روی تی شرتم پوشیدمش و در سرما و باد ِسرد زدم بیرون... جواب داد.خوراک کوهی که جمعه می روم

...


غروب که بازگشتم تصمیم گرفتم کیف های عهد بوق را هم اوراق کنم و به کنار کیف فعلی ام هم قسمت هایی اضافه کنم تا جایی باشد برای  «تبر - چوب دست» هایم.این یکی هم موفقیت آمیز بود و وقتی قصد بازگشت به اتاقم را داشتم تو گویی کف پایم آتش گرفته بود،پایم را روی سوزن گذاشتم.قدری وارسی اش کردم تا ببینم برای پس فردا و کوهی که قرار است بروم مشکلی ایجاد نکند.


نیم ساعت بعدش دوستم زنگ زد و گفت که نمی تواند بیاید.در آخر هم بابا گفت که جمعه برایش کار پیش آمده و نیاز به کمک دارد.گویی همه چیز دست به دست هم دادند تا کوهی که ده روز است خودم را برایش آماده می کنم جور نشود !



اکنون فقط به مــه و ابر و باران و برف و نفس نفس زدن هایی ست که از کف برفت

ضد حال !


پ.ن:کامنت های پست پیشین را پاسخ خواهم داد

نظرات 5 + ارسال نظر
مهربان پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 11:19 http://mehrabanam.blogsky.com/

چه جالب.... بههم خوردن برنامه کوه رو نمی گم ها.... این هنر شما رو می گم که دست به سنخ و سوزن شدی....
کاش عکس کیف رو می ذاشتی














هنر نیست همساده،سوزن را میگیری دستت،نخ می کنی و می نشینی زیر نور و میدوزی،قدری وقت گیر،آدمی عرقش در می آید - از جایی به بعد دیگر تی شرتم را در آوردم ! -،حوصله می خواهد از این ورو آن ور سوزی را فرو می کنی،همین.ظرافتی ندارد دوخت من هم تعریفی ندارد،اینکه مرد ها چنین کاری نمی کنند ممکن است قدری غریب باشد در فرهنگ ما،اصل کار ولی چیز خاصی نیست.

عکس کیف و تبر و همه را هم این بار رفتم کوه می گذارم،دفعه قبل که رفتم دستم می لرزید از سرما و عکسش تار شد.چنگی به دل نمی زد.

مهربان پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 11:20 http://mehrabanam.blogsky.com/

این فاصله چیه آخر کامنت من؟
ببخشید. نمی دونم چرا این شکلی شد...

اشکالی نداره همساده،کسی هم یانجا اصلا سر نمی زند که متوجه اش بشود !

عاصی شنبه 25 آذر 1391 ساعت 09:21 http://acnevesht.blogsky.com

ما گاهی بقدری مصرفگرا میشویم ک فراموش میکنیم دستهای هرکداممان هنری دارند!
و خوب است گاهی نیاز مسبب شکوفایی هنرهایمان شود!!

می گویند نیاز مادر ابداع و خلاقیت است،اینجا که خلاقیتی در کار نبود و کنار گزاردن رخوت بود و بس.

آه نگو که امان از مصرف گرایی،ان هم مصرف گرایی کاذب برای جماعتی که صبح تا شب جان می کنند تا نیازهای کاذبشان را بر آورده کنند و مصرف کنند

فرزانه پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 16:33 http://www.elhrad.blogsky.com

من که داشتم می خواندم فکر می کردم قرار است اتفاق دیگری بیفتد

این همه خلاقیت؟
آفرین برادر جان آفرین
نتیجه هرچند با ضد حال همراه بوده اما شعف آن خلاقیت چیز دیگری است
قبول کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد