مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

148:لطفا ً دلتان تنگ نشود

ساعت 12:12 نیمه شب است.همساده مان بساط رنگ کردن دیوار ها و تعویض کابینت ها گرفته است.یک هفته ای ست که هر شب بساط داریم،بامب... بامب... بامب... بامب.سر و صدایی به غایت گوشخراش و آزاردهنده.مهمان هم برایشان می آید هم همین بساط است،سر و صدای فراوان تا پاسی از شب،بی رعایت حال دیگران.چند باری بالا رفتیم و تذکر دادیم،افاقه نکرده،نمی تواند هم داشته باشد،اثر داشتن هر تذکری نیازمند در اختیار داشتن و باور داشتن مرجعی برای رجوع کردن است،وقتی چنین مرجعی وجود ندارد و یا به جایی گرفته نمی شود،اثر کردنش چه جای پرسش؟


همین امروز مواردی از این دست را دیدم:مردی که دم عید موزاییک های پیاده رو را عوض می کرد و نخاله اش را در کنار ساختمان خالی می کرد،فردی که از کود هایی که شهرداری پای درخت ها کوت کرده،خاک و کود می دزدید،زنی که مبل ها و تشک تخت را در خانه تکانی  لابد ضایعات به نظر می رسید را انداخت کنار خانه و موارد دیگر...


گاهی واقعا ً برایم سوال است که عزیزان خارجه نشینی که با آب و تاب از ایران می گویند دلتنگ مردمش می شوند، آیا نود درصد تاریک لیوان را هم می بینند؟


...


چندی پیش مستندی می دیدم در باب اینکه گویا دولت ها و سیاستمداران هلند به فکر چاره جویی افتادند و در جهت درمان بسیاری از احشام (غالبا ً مسلمانی) که از صحاری جهان سوم راهی ِ آن دیاران می شوند تدابیری بیندیشند  تا به جای اینکه سودای تغییر فرهنگ کشور میزبان و یا گهگاه رفتاری های تروریستی داشته باشند،خود را با فرهنگ میزبان سازگار کنند.به گمانم مشابه طرحهایی از همین سنخ در این دیار نه مستحب موکد،که واجب عینی ست،هر چند که این نیز خوشـــخیالی ست سوغات ِ سر و صدای همساده






147:دور اندیشی کودکانه

هنگام اثاث کشی در خانه ای که سالها در آن زندگی کرده ای،خرت و پرت هایی به پــُست آدمی می خورد که حیرت می کند.یک دسته از این خرت و پرت ها کتاب هایی بودند که زمان هفت یا هشت سالگی می خواندم.


تقریبا ً به محض دیدنشان شوکه می شوم،لحظه ای غریب برای آدمی مثل من.یادم می افتد که همین کارتن سحر آمیز را همان ایام جدا کرده بودم و در درونش قدری از خرت و پرت های کودکی ام را تــِپانده بودم که سالهای سال بعد اگر دیدمشان مروری باشد بر خاطراتم،تعدادی کارت های ماشین،مجله ماشین،برگه های امتحانی،کارت های صد آفرین (!) و لوح تقدیر و کتاب ها و...


روی کارتن را حسابی چسب زده بودم که مبادا گذر ایام و تحت فشار قرارگرفتن از نفس بیندازتش.دور اندیشی خوبی بود.اگر ماشین زمانی در اختیار داشتم سرکی به قدیم می زدم حسابی از آن کودک ِ کنجکاو عشق ِ چسب تشکر می کردم،خرت و پرت ها را یکی یکی رو می کنم !


پ.ن.1: حال جالبی دارم

پ.ن2: به همین سرعت وبلاگم دو ساله شد !

پ.ن.3: مشغول جا به جا شدن هستیم،پروسه ای زمان بر و ملال آور  و بیش از همه اینها شادی بخش

146: بیست و دو بهمنــیــات

انفجار ما،انقلاب کور بود