مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

نود و هفت

آیا در طول و عرض جغرافیایی دیگری،تاریخ تکرار می شود؟


ظاهرا ً در کشور مصرستان مصوبات جالبی به انجام رسیده ست.پس از رفتن دیـــو - که همانا حسنی مبارک باشد - و آمدن فرشته یا فرشته ها - که تاریخ مشخص می کند - اسلام گرایان ِ آن خاک پا به مجلس نهادند و براستی قوانینی گره گشا پیش گذاردند.موضوع بر سر پیشنهاد تازه ای ست که در مجلس آن کشور به پیش کشیده شده و به مردان اجازه قانونی می دهد تا چند ساعت پس از مرگ همسر،با او آمیزش داشته باشند.تا آنجا که من می دانم در میان حیوانات هم کـــُـشتی تنها زمانی در می گیرد که دو طرف یا چند طرف ماجرا زنده باشند یا دست کم ظن بر زنده بودن برود (نظیر موسسات تحقیقاتی).اینکه مجلس آن کشور پیشنهاداتی این چنین را رو می کند مشخص است که اهل فن در آن کشور خیلی دور تر ها را هم می بینند.


پیش از انقلاب ایران،ملت داد و قال راه می انداختند که مجلسی در کار نیست و همه عمال شاه راحل اند.پس از انقلاب عشاق اسلام پا در میدان مجلس ملت نهادند مصوباتی گذاردند یکی از یکی درخشان تر .تا همین اواخر که حتی دولتی ها هم پا پیش می گذاشتند لایحه «حمایت از خانواده» روی میز ؛ تا به قول خودشان مرد ها محدود نشوند.در ایالات ننگین متحده داشتن بیش از یک زن غیر قانونی ست و کسانی که مایلند تخطی کنند به زار سگ و رفتن به گوشه کنار ها و لب مرزها،دو یا چند زنی را عملی می کنند.در ملک اهورایی ما زن ها تحت فشارند که بپذیرند مرد هاشان سراغ دیگری هم بروند و در مورد اخیر حتی پس از مرگ هم آسودگی ندارند.یحتمل با جنبش دیگری در کشوری اسلامی،برای استخوان هاشان نقشه می کشند.بی نوا زن ها


فارغ از این بحث ها،کنار آمدن با اسلام گرایانی از این دست که محب المجلس هم هستند دشوار است.وقتی در گردونه قدرت بازی شان ندهند سر و صدا راه می اندازند و با توجه با ادبیات حاکم مردم سالاری ها،می گویند که آنها هم حقی دارند.وقتی وارد مجلس می شوند سنگ اندازی می کنند،و پس از اینکه در حداکثر قرار می گیرند،باقی را به بیرون بازی شوت می کنند،و ادعا می کنند که باقی از صبح ازل تا شام ابد بر خطا هستند راه یکی ست:راه ما.


حتی اگر روزی خبری هم بشود و یک مردم سالاری واقعی بر این خاک بنشیند،کنار آمدن با این افراد خود صبر ایوب می خواهد.


کاریکاتور مانا نیستانی [ کلیک]




نود و شش

حلالیت خواهی نوشت !: عذر خواهی بابت نبودن و پاسخ ندادن به نظرات دوستان،بی اغراق وقتش را نداشتم و  حمل بر بی محلی و... نشود.چند صباحی فقط می توانم بنویسم،آن هم در میان اگر های فراوان


به قول یکی از دوستانم - یک چــُــســ ِ - سرما خورده ام.همین مقدار ناچیز در عمل چند روزم را نابود کرده است.مقداری تب،مقداری سر درد،مقداری چشم درد،کمی هم سوزش گلو دارم.زبانم آنقدر خشک شده بود که وقتی بر روی گوشه های دهانم می کشیدم گویی ورق های سنباده بر روی هم می کشند و یادآور واقعه کربلا و بینی ام... کافی است اراده کنم و امر کنم :موجود باش .چشمه ای جوشیده و بسته ها دستمال کاغذی مورد نیاز است.


این وضع من،و وقتی دیشب مادرم می گفت عزم خانه مادر بزرگ کنیم و سری بزنیم گفتم که بیم آن دارم که سرماخوردگی ام انتقال یابد... که البته بی اثر بود.


خلاصه رفتم،با ادا و اطوار که سرماخوردگی ام انتقال پیدا نکند،نشستم گوشه ای نظاره مادر بزرگ.دیدم که به سختی بلند می شود،همین فرایند خودش به کلی زمان بر.سلانه سلانه و کورمال کورمال،به سمت ستون می آید و کمی می ایستد و بعد دوباره راهی ِ تختش می شود و این شده ورزش اش.زانو هایش درد می کنند و مدت هاست دیگر رمق بالا و پایین رفتن از پله ها را ندارد و خانه نشین شده.و هر چند صباح یک بار،می افتد،زیرا ناگهان بدنش خالی می کند و توان ایستادن ندارد،حالا فرقی ندارد،آشپزخانه باشد یا پذیرایی یا اتاق یا دستشویی.بدنش کمی کبود می شود و بعد به بنفشی می زند. و مدام هم از از درد های گوشه های مختلف بدنش می نالد و ما دیگر باورمان نمی شود که براستی درد می کند و متواتر شده که این ها اداست و جلب توجه و...


بعد می گوییم که مدام می نالد و نشد که بخندد.خب مشخص است تمامش یاوه گویی ست.من ِ جوان و در نظر خود سالم،با یک سرما خوردگی پیزوری از رمق می افتم و اوج شکوفایی ام می شود نهایت کتاب خواندن،پیرزن با بدن دردی که یک لحظه رهایش نمی کند و انواع و اقسام مریضی های ناشی از کهولت و تنی انبان از انواع و اقسام قرص ها،چطور می شود مادام شاداب باشد و بخندد؟


درک حتی ساده ترین درد های دیگران دشوار تر از آن است که غالبا ً تصور می شود.

نود و پنج

گمان می کنم بزرگترین تصمیمی که بلافاصله پس از نخستین بار عزیمت به استادیوم می گیرم این باشد:دیگر راهی ِ استادیوم آزادی نشوم.


سه ساعت پیش از شروع بازی به استادیوم رفته بودم،آن هم در حالی که جای نشستنم توسط یکی از دوستان رزرو شده بود.از همان حول و حوش ساعت دو،دو نیم - بازی ساعت پنج آغاز می شد - شعار غالب بر تماشاچیان این بود:" واویـــــلا واویــــــلا،عرب ... نــَــنـــَت".در این میانه چنانچه بازیکنی از پرسپولیس به میان زمین می آمد،تشویق ها متوجه او می شد،ولی پس از گذشت مدت زمان کمی باز هم سر و صداها به سمت خصم اول باز می گشت و نقطه اوج ماجرا ورود بازکنان عرب به داخل زمین بازی بود.


طول مدت زمان بازی هم رخوت حاکم بر بازیکنان پرسپولیس،مرکز ثقل فوحوش ها بود،ولی پس از زدن گل اول،ورق بازی بالکل برگشت و این عرب ها بودند که از هر فرصتی برای اتلاف وقت بهره می بردند،بند کفش را باز می کردند و مدت زمانی را صرف بستن اش می کردند،اوت را پرتاب نمی کردند،کرنر را نمی زدند،خودشان را به زمین می انداختند و....نیازی به گفتن ندارد که در میان سکوهای تماشاگران چه می گذشت.


روی هم رفته بازی الحلال از پرسپولیس خیلی بهتر بود،ولی جنس بازی شان تنها در یک کلام:کثیف.در کشورهای دیگر هم تیم ها از گل زده شده دفاع می کنند،بازی را می بندند و حربه هایی از این دست؛ولی گمان می کنم این سبک بازی را باید مصداق عینی "عرب بازی" در نظر گرفت که یحتمل ریشه در فرهنگ این گوشه از جهان دارد.حالا در ما احتمالا کمتر و در آنها بیشتر (ابراهیم تهامی هم در بازی نهایی ورودی جام جهانی 98 بند کفشش را بست و کارت زرد گرفت )


...


اما فارغ از تمام اینها،بالاتر رفتن نمونه های مورد نظر چه بسا در اصلاح یا حتی تجدید نظر آدمی بینجامد.اینکه ایرانی ها دلی خوش از اعراب ندارد که از بدیهیات است،ولی اینکه شدت و ضعف آن چه باشد محل بحث.با آنچه که من امروز دیدم،مغاکی بس پهناور و ژرف در میان ایرانیان و اعراب وجود دارد،بسیار عمیق تر از آنچه که می پنداشتم.زمانی که جـــرمان ها به استادیوم آزادی آمدند،پاره ای از تماشاچیان ایرانی به صورت پرچم آن کشور کشیدند و اتوبوس بازیکنان را پس از بازی از شدت ذوق تعقیب کردند و حتی دستکش دروازبان(ینس لمن؟) را بوسیدند،اعراب بدبخت همیشه با فحش و پرتاب اشیا راهی می شوند.


به گمان من بخش اعظم این نفرت تاریخی ست.تا صد سال پیش تفاوت بین ایران و اعراب بیش و کم ریشه در سرچشمه های اختلاف بین شیعه و سنی داشت.با دمیدن روح وطن پرستی،داغ دل ایرانی ها تازه شد و با عقد دائم با فرافکنی مشکلات ایران به دیگران،فرزندی داد به اسم بر باد رفتن تمدن ایرانی توسط اعراب.در بین قشر نخبه مملکت هم که فرهنگ خود - درگیر اعراب جاذبه ای ندارد.حتی تصویر اعراب نزد کسانی که به دوبی می روند و اساسی حال و حول می کنند با تقریب خوبی چنین است:بشکه های گونی پوشی که به مدد پول نفت برای ما آدم شدند.


با شدت و حدت نفرتی که من امروز در فضای استادیوم استشمام کردم،به پیش کشیدن برادری ایران با همسایگان جنوبی و غربی و غربی تر (سوریه) توسط سران،شاید فقط پژواکی در حد خودشان داشته باشد، سیاستمداران دلسوز(و طرفدارانشان) برای پی بردن به عمق ماجرا بد نباشد سرکی به داخل تماشاگران بزنند تا اصل ماجرا دستشان بیاید.


پ.ن.:البته استادیوم ها برای وارسی خلقیات و باور های دیگران مکانی ست بس عالی،شاید در ایده ای که ابتدا نوشتم تجدید نظر کنم.

پ.ن2:پاسخ کامنتهای پست قبل را می دهم. این چند روزه زمان نشستن پای نت خیلی خسته بودم

نود و چهار

در ایستگاه مترو،دو  دلداده می بینم که دستان یکدیگر را گرفته اند و به نظر تا دیدار بعد در حال بدرود گفتن اند.زمان خداحافظی، دختر پسر را سمت خود می کشد،می بوسـ.ـد و می رود.عمل که در صورت با هنجارهای گفتاری فرهنگ کشور ناسازگار است؛با این حال یا مردم ندیدند و یا توافق عمومی و نهانی در کار بود که نقدا ً نادیده بگیرند.در هر صورت آن طور که توجه من به شاهدان عینی  ثابت کرد،کسی چندان توجهی نکرد.


چنین فعلی چنانچه در زمان حیات امام راحل صورت می گرفت،به قرار بحرانی ملی تلقی می شد و چه بسا خاطیان طناب دار می دیدند و پامنبریان آن حضرت را یک دل سیر می گریاند .در دهه هفتاد احتمالا در مطبوعات دولتی سر و صدایی به پا می انداخت و طرفین راهی زندان می شدند.در دهه هشتاد یحتمل پای گشتی های محترم ماشین سبز در میان بود و امضاهای والدین... اما در  دهه نود،هر چند که برای قضاوت زود به نظر می رسد،ولی گمان نکنم با این شتابی که دارد از چشم غره پیرمردهای کلاه نمدی به سر فراتر رود.


به هر حال روح حاکم بر زمان تغییر می کند و هنجارهای اجتماعی - معمولا ً - با گذشت زمان تغییر هایی می کنند.صد و پنجاه سال پیش هم در اروپا زنان پوششی تقریبا ً کامل داشتند و در شهر ها با لباس هایی این چنین ظاهر می شدند و اکنون رویه بر صرفه جویی ست.


هنجارهای اجتماعی در ایران روالی خطی ندارند،پشتک وارو می زنند.یک سده قبل حتی پیش می آمد که زن و شوهر عقدی را از دیدار یکدیگر بر حذر می داشتند و روز عروسی می انداختند در خانه و حجله و... بروید هر چه پیشآمد خوش آمد.در زمان رضا شاه به زور حجاب از زنان گرفتند،زنان سیبیلوی ِ پا شتری باید بزک دوزک می کردند با سبکی تقلیدی ،چیزی که در ایران سابقه نداشت و تازه به نظر می رسید.در زمان شاه هاجـــــِــر، آزادی های چنین چنان گسترده شد که با کشورهای غربی برابری می کرد.با وقوع انقلاب - علی رغم اینکه بیان شده بود که در مورد حجاب اجبار در کار نیست -  چادر های سیاه  و یقه های بسته و آستین های بلند در عرصه شهر پدیدار شدند .


در پی دادن احکام کلی و ازلی و ابدی نیستم.ولی چون پتک حکومت در تاریخ معاصر ایران سایه انداخته و منتظر خبط کردن با اصول و مبانی خویش بوده است،درک اینکه واقعا ً خواست عمومی مردم در شهر های مختلف چه بوده براستی سخت است.


اتفاقی نظیر آن چه ذکرش رفت،در منطقه ای ممکن است عادی تلقی شود و آب از آب تکان نخورد،در نقطه ای دیگر غیر عادی و با واکنش مردم رو در رو شود و در جایی دیگر،نصیحت ابلیس باشد و پایه های اسلام را سست کند.


اصل مسئله که محل تردید است،اینکه همه هم ادعا دارند ایستار غالب بر ملک اهورایی چنین است و چنان است،دیگر واویلاست.