مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

145:در مکافات بی وقتی

این وبلاگ تا اوایل اسپــَند ماه به روز نمی شود.

144:خاطرات شهروندی:وهــم دی ماه و جنبش مرحوم

هشت یا نه کیلومتری راه رفته ام و چشمانم مست خواب،با این حال همچنان چشمانم به دنبال جملات پا در هوایی ست که اخوان البسیج به یــُــمن بودجه واریزی به حسابِ پایگاه، در ابعاد غول پیکر چاپ می کنند و در کناره های خیابان هوا می کنند.صلوات و یا زهرا و ستایش رهبری قاعده،مناسبات حکومتی در استثنا.


با رسیدن نهم دی امسال هم گویا بخشی از بودجه کلان را خرج همان راه-پیمایی می کنند.جملاتی از رهبری،تعدادی عکس راه -پیمایی،عکس شهدا،جملات اغراق شده در باب حماسه و غیره،ظاهر همگی متفاوت،ساخت همه یکسان.مخالفین حاکمیت هم چنان ساز خود را می زنند که حماسه ی ِساندیس بود و همچنان به تحقیر در موردش سخن می رانند،بی آنکه نقش تعطیل شدن ادارات و تحمیل مدیران مدارس به دانش آموزان و هماهنگ بودن اتوبوس ها و شارژ یا مــُفت ایرانسل را دست کم بگیریم،باید گفت قضیه قدری پیچیده تر از این حرف ها بود.


معمولا ً سبز شدن رفتارها و باور های «محافظه کارانه» و یا «ارتجاعی» را به رشد و نمو یافتن حرکات رادیکال و تندروانه پیوند می زنند.رفتارهایی که خلاف هنجارهای ِ محافظه کارانه ست غالبا ً باعث می شود که عاملین و نهادهایی - مانند دین و مومنین ارتدوکس - که از تغییرات کوچک و بزرگ بیم دارند، به ایدئولوژی ها و رفتارهای ارتجاعی دست بزنند.آن چه که به جنبش صبز معروف شد،در ابتدای امر با خواست عمومی و معقول افرادی همراه بود که به نتیجه انتخابات به دیده تردید می نگریستند و خواسته ی ِ مشروعی داشتند.اعتراض های مسالمت آمیز و شعار هایی ملایم.


پس از آنکه مشخص شد حاکمیت شــُل نمی کند و مرغش یک پا دارد،شعارها به تدریج رادیکال تر شد و خواست ها افزون گشت،سرکوبِ ساختاری شدت گرفت و صداها کمرنگ تر شد.کم کم مردم دستشان آمد آنها سرباز دارند،سرباز تفنگ دارد و تفنگ گلوله.وقتی اعتراض مخالفین با مراسم عاشورا همراه شد اصحاب رسانه فرصت را مغتنم یافتند،با گره زدن اعتراض های مخالفین با ایام محرم و پافشاری بر اینکه باور ها لگد مال شده،جماعتی از مومنین و مومناتی را که تاکنون «مضطربانه» تماشاگر اعتراض ها بود را به خیابان ها خواند.در قاطبه موارد از اینکه تعداد زیادی به راستی طرفدار حاکمیت هستند از شعار های مخالفین هراسناک مضطرب شده بودند غفلت می شود.همان زمان هنگامی که به تعدادی از هم رشته ای های دانشگاهی می گفتم که چرا علی رغم انتقاد داشتن به وضعیت فعلی،با جنبش همراه نمی شوید اعتراف می کردند که آنها خواسته هایی چنین تندروانه ندارند و به جنبش اظهار تعلق نمی کردند.کیفیت آن راه پیمایی هر چه  که بود،سمبل مورد نیاز برای مانور شدن و مناسبت ساختن را فراهم کرد.


...


دو سال پیش به یکی از دوستانم می گفتم جنبش صبز آتش زیر خاکستر است،اکنون باورم این ست که به همان سان که آتش زیر خاکستر در نهایت به همان خاکستر بدل می شود،جنبش هم به همان وضعیت دچار شد.علتش همان چیز هایی بود که آن ها داشتند و ما نداشتیم.


حاکمیت و طرفدارانش،پول داشتند،به سرعت سازماندهی می شدند و ساختار می گرفتند،وحدت عقیده داشتند و رهبری،و مهم تر از همه دسترسی به منابع مالی بی پایان و در اختیار داشتن ابزار قدرت.


جنبش هیچ کدام را نداشت،جز جمعیت بیشتر.راه های ارتباطی نظیر فیس بو... و... به سرعت فیلتر می شدند،شبکه های مخابراتی مسدود می شدند و نهاد ها و ساختار های که چشم جنبش به آنها بود،یکی پس از دیگری سرکوب و یا در هم شکسته می شدند،صدای رهبران معترضان محدود می شد به تنها چند نامه که پژواکی اندک داشتند، مازاد بر اینکه هیچ کدام از رهبران جنبش خصائص لازم را نداشتند،نه رهبری ایدئولوژیک بودند و نه کاریزماتیک،میر ِ مغضوب هرچند که دوست داشتنی می نمود،در عمل در دهه 60 مانده بود و مردم را به خودشان وا می نهاد،شیخ هم گرچه صراحت کلامی خوبی نشان داده بود،لیکن نه خاصیت کاریزمایی داشت و نه اطلاعاتش را،اینکه هر دو سابق بر این در خود نظام بودند دیگر بدتر.


مهم تر از همه دسترسی به منابع مالی بود و ابزار قدرت.جنبش را بیشتر جوانان و بخش الیت جامعه تشکیل می دهند،الیت فکری که هر چند که در عرصه ذهنی طرفداران حاکمیت را بارانداز می کردند،در زمینه عینی پولی نداشتند که به کمک آن از «نفوذ» و « اعمال قدرت» بهره ببرند.کل منابع عینی ِ قدرت جامعه هم محدود شده بود در عزیزان ِ سپاهی که گوش به فرمان بودند  به یک اشاره باشد و تا به صد حرکت اینان.


اکنون که غبار ها فروکش نموده می توان ساده تر دید که حاصل آن جنبش دوست داشتنی،دقیقا به همان جایی رسید که نباید می رفت.صداها خاموش شد و می شود و وضعیت هر روز هراسناک تر.


...


اگر روزی روزگاری به عنوان یک «شهروند» بخواهم اظهار نظر ساده و خلاصه ای بکنم،احتمالا ً این گونه خواهم گفت.با گذر ِ زمان و دمـــَــر شدن ِ بشار و اثرات بیشتر تحریم ها،شاید شاهد جنبش و چه بسا شورش دیگری باشیم.شاید اگر چند سال دیگر زنده باشم چنین خلاصه روند آن را هم بگویم.شاید


پ.ن:دو نوشته ی ِ دوست داشتنی:[کلیک] و [کلیک]




143:جوگیریات

یکی از کلیشه ها که در مورد نت وجود دارد، می تواند این باشد :" اینترنت و وبلاگ نویسی از برای آدم های تنهاست و  می تواند سبب تنها شدن آدم ها  شود."


بخشی از آن می تواند واقعیت داشته باشد،اما تمامی اش نه.به تجربه دیده ام که چگونه همین فضای مجازی سبب شد که صمیمی ترین دوستانم را بیایم،نخست قدری رد و بدل شدن کامنت ها،پس از آن پیامک ها و بعد تلفن و در نهایت دوستی های صمیمی عینی.


اگر همین فضای مجازی در کار نبود چه بس بسیاری از جان های مشتاق از رو در رو شدن و به اشتراک نهادن فکر و احساسشان وا مانده بودند.نیمه پر لیوان به همان اندازه نیمه خالی جای مانور دادن دارد.به همین جهت باید قدر وبلاگ هایی را که سبب دوستی ِ افراد هستند و فارغ از اعتقادات و رویه های فکری متنوع،به مخاطبان ارج می گذارند را دانست.


برای من وبلاگی نظیر جوگیریات یک مستثنی ست،نه بدان جهت که پر بیننده است،که وب های بسیاری هستند که پربازدید هستند،به گمانم این حجم از درگیری یک بلاگر با مخاطبان خودش و جفت و جور کردن قرار های وبلاگی و حتی رفتار های خیریه در یک وبلاگ از آن دست وقایع بسیار نادر است.بابک اسحاقی از آن دست بلاگر هایی نیست که بر مخاطب منت بگذارد و یا خودش را به آب و آتش بزند تا مخاطب پیدا کند،کسی که او را بشناسد می داند که چنین آدمی نیست،او دوستی ها را ارج می گذارد و وبلاگش محله ی ِ دنجی ست که بسیاری از بلاگر ها را دور هم جمع می کند،نوعی کافه ی ِ وبلاگی بی ادعا.خلاف بسیاری از بلاگر های مدعی،حد خودش را می داند و در جایی که صلاحیتش را دارد نظر می دهد،در وقایعی شومی ِ نظیر ِ زلزله آذربایجان وبلاگش مکانی بود برای جمع کردن کمک های بلاگر ها و دریافتن اسیب دیده ها،بسیاری دیگر جز غر غر و یا دلسوزی قدم به پیش بر نداشتند،اینکه تعدادی به کلی سکوت کردند بحثی دیگر.


هر چند در مواردی با او اختلاف نظر ممکن است داشته باشم،اما شخصا ً او را دوست می دارم و این جدی بودن و درگیر بودن با مخاطبان،این که سبب دوستی بسیاری از افراد شده و اینکه در برابر بسیاری از مصیبت های اجتماعی و فردی دیگران سکوت نمی کند را پاس می دارم.


امیدوارم که چرخ جوگیرات هم چنان بچرخد و خود او هم چنان هم مجال و هم دل و دماغ در صحنه ی ِ وبلاگستان بودن را داشته باشد.

142:[بدون عنوان]

تقریبا ً با هر قدمی که بالاتر می رفتیم میزان باد و باران و برف و مه بیشتر می شد.ابتدا چند پسر نوجوانی که به نسبت سرمای ِ هوا کم پوشیده بودند،هشدار دادند که بالا وضعیت جوی بسیار خراب است و پس از آن چند نفر که حرفه ای به نظر می رسیدند هشدار آنان را تکرار کردند،همراهان هم سودای ِ زودتر بازگشتن داشتند و نهایت کار بدین جا رسید که زودتر مسیر را کج کنیم و به پایین بیاییم.


کوره راهی را پیش گرفتیم و در جایی که کمتر برف و باران می آمد،صبحانه را خوردیم،حین بازگشت در میان دره ای دیدم مردی مشمای بزرگی به دست گرفته و مشغول جمع کردن ِ زباله های دیگران است.به او "روز به خیر" گفتم و ادامه دادم :" آقا واقعا ً دم شما گرم" بالا آمد و قدری به به حرف زدن ایستادیم.در میانه ی ِ هم سخنی گفتم اگر به جای این تعداد تابلوهای غول پیکر ِ "یا زهرا" و "صلوات" و غیره یکی دو تا هم به فرهنگ سازی اختصاص بدهند وضعیت هزاری توفیر دارد،پرید توی حرفم و گفت:"این برای من یا زهراست" و بعد سخنرانی در باب خدا در طبیعت است و...


زود از هم جدا شدیم و او هم پلاستیکش پر شده بود و می خواست به دیگر کوهنوردانش همراهش برسد.می گفت عادتش شده ست و باید هر طور شده هر باری که به کوه می آید حجمی از زباله را جمع کند.


حین برگشتن به این فکر می کردم که اگر تنها یک درصد از کوه نوردان هم به جمع کردن زباله های دیگران همت کنند کوه ها بسیار پاکیزه تر می شوند.در نهایت با دوستان مان هماهنگ کردیم که از این به بعد هر جمعه حداقل یک پلاستیک زباله جمع کنیم.


اگر عمل آن مرد - که زمان برگشت دیدم چفیه به گردن داشت !- توانست در ما اثر کند،آن هم با این درجه از اختلاف،چرا رفتار ما در دیگران اثر نکند؟


البته فکر کنم طبیعت دست کم برای من متفاوت از "یا زهرا " باشد !