مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

صد و بیست و پنج

نوپاتـــــر ها،در دو گزینه قضیه را خلاصه می کنند:یا درست است یا غلط،حرفه ای تر ها قدری مــُماشات به خرج می دهند و پاسخ را در یک طیف می بینند،می تواند بخشی درست و بخشی غلط باشد و کمتر پیش می آید که گفته ای - در معنای وسیع آن - یک سره مهمل و یا مطلقا ً درست باشد.


مسلمانان می توانند در برابر آن چه که «توهین به پیامبر اسلام» خوانده می شود قدری ملایم تر پاسخ بدهند و مدارک و اسناد تاریخی روی میز بگذارند که فیلم مورد اشاره به خطا رفته ست،یا مانند متمدن تر ها قضیه را در اساس محکوم کنند و یا حتی با نادیده گرفتن اش،موجب مشهور تر شدن فیلم و تیم سازنده اش نشوند.با بمب و موشک و تیربار به جان سفارت خانه ها افتادن و سفیر و کاردار وزارت خانه ایالات متحده را کشتند - کسانی که روحشان از ماجرا خبر ندارد - و یا آتش زدن پرچم آن کشور و آن طور لگد کوب کردنش فقط وجهه سازندگان فیلم را بالاتر می برد و یک مسئله را برجسته می کند:" ببینید با چه نئاندرتال هایی رو به رو هستیم" ؛که البته بخشی از آن واقعیت دارد.


در میان فیلم هایی که تیم های  پرتعداد و حرفه ای در پروسه ساختشان شرکت می کنند و بودجه های چند ده - و چه بسا چند صد میلیون دلاری - صرف اش می شود،فیلمی مستقل که با هزینه شخصی 5 میلیون دلاری و تیمی کوچک ساخته می شود را برجسته کردند و محکوم کردن و خواستار عذر خواهی اوباما شدن،را تنها می توان رفتار و خواسته ای ابلهانه نامید.


مسئله این جاست هر زمان که فیلمی،قطعه آهنگی،رفتاری،کاریکاتوری در نقد یا سـُخره گرفتن مسلمانان و اعتقاداتشان صورت می گیرد،سریع ابعادی جهانی می یابد و گاه پیش می آید تعدادی از مسلمانان در تظاهراتی که خود به پا انداختند زیر دست و پا له می شوند و جان میدهند،حتی اگر توده ی ِ مردم را در سطح عوامی غیر معقول در نظر بگیریم خود دولت ها می توانند به جای وارد گود شدن و آتش بیار معرکه شدن،در قامت مدیر وارد گود بشوند و تنها اعتراض ها را سازماندهی کنند،که تاکنون چنین نشده ست.


در نوع خود دور باطلی ست:جــُــهود و مسیحی ِ رادیکالی فیلمی بی محتوا می سازند،مسلمانان آن را بزرگ می کنند و در ابعادی جهانی مطرح می کنند،تعدادی زیادی کشته می شوند و صدقه سر این گونه واکنش نشان دادن،آبروی خود را در سطح جهانی یک پله از این هم که هست پایین تر می برند،و آبروی کشورهای هایی که مسلمان نامیده می شوند،و در یک کلام خاور میانه.


اگر یک تن مخاطب بیگانه با این طرف ها،تصاویر این اعتزاض ها را ببیند و دل به کلیشه های ضد خاور میانه ای ببند،من شخصا ً اگر رفتار او را به حق ندانم،طبیعی می دانم.

صد و بیست و چهار

دو درس بزرگی که به تجربه از زندگی گرفتم:


یکم و کمتر بزرگ:


خوشی و لبخند ها و شادی ها را تنها چند سال بعد - و چه بسا چند ماه بعد - که مرور می کنی می بینی که تا چه حد زجر آور بودند و خود خبر نداشتی


دوم و براستی بزرگ :


درست در زمانی که فکر می کنی اوضاع از این بدتر نمی شود و تا بیخ گردن در فلاکت و سختی فرو رفته ای،مصیبتی از راه می رسد و در حسرت فلاکت پیشین می روی.


نخستین درس را 6 سال پیش گرفتم،دومی را سال گذشته.


صد و بیست و سه

بابا تنها یک گروه خودرو را به رسمیت می شناخت:خودروهای ِآمریکایی.آن هم با چند خصیصه ای که خاص آنها را بود:بزرگ،ایمن،عضلانی و در نهایت قــُــلچماق.به همین جهت زمانی که عازم شد که خودروی تازه خریداری شده را به خانه بیاورد به راحتی قابل پیش بینی بود که این یکی هم باید به لیست دیگر آمریکایی هایی که آمدند و رفتند اضافه کنیم:فورد ماستنگ،شورلت نوا،آریا،شورلت مالیبو،آهـــو،جیپ و...


این یکی ولی نوبر بود،اینکه با چه فلاکتی از در خانه به وارد شد و پارک شد را فراموش نمی کنم،با طول و عرض تقریبا پنج و نیم و دو متری براستی یک هیولا بود یا به عبارتی دقیق تر:یک داج کــُرُنــِت استیشن.



تاریخچه خود ِ خودرو هم جالب بود،گویی در سرنوشت اش نوشته شده بود که برای گوشه ای پارک شدن و نظاره شدن آفریده شده،مالکین قبلی تنها چند سال - و آن هم کم - سوارش شده بودند و همیشه ی ِ خدا پارکینگ نشین بوده،در خانه یکی سیزده سال،جایی دیگر ده سال و مالکین دیگر هم به همین سیاق.پایش به خانه ی ِ ما که رسید خودرویی بود سرحال و قبراق،با یک وانت لوازم جانبی،از جمله یک موتور دیگر.شیشه ی ِ برقی اش کار می کرد و فرمان هیدرولیک اش به همین ترتیب،کولر اش ولی از کار افتاده بود.حجم موتور اش مانند تمامی ماشین های آن دوره بالا بود و به 7200 سی سی می رسید.( قیاس بگیرید با 1300 سی سی پراید و 1400 پژو 206 و در نهایت 3000 سی سی ماکسیما).


تفاوتی نمی کرد سربالایی های جاده ی ِ چالوس باشد یا کوره راه های ِ طالقان و یا گردنه ی ِ حیران.در شیب هایی که پیکان ها پــِت پـــِت می کردند تنها یک نیش گاز کافی بود:غرش موتور،قدری لرزش بدنه و کنده شدن ماشین و گرد و خاک و سیخ شدن موی ِ بدن.


فضای درون ماشین که به جای خود،سه ردیف صندلی داشت - که البته برای پنج و نیم متر ماشین طبیعی به نظر می رسید  - و تو گویی ماشین انتها ندارد.سفر هایی که با دایی و خاله نشستیم و دوازده نفری زدیم به دل طبیعت خاطره هایی شدند که هنوز مرورشان جذاب است.


افسوس که خوش درخشید و دولت مستعجل بود.به قول بابا بنزین را «هـــورت» می کشید و با باز شدن جای پای شورلت نوا در حیاط خانه،دوباره  چادر ِ سفید رنگ عقاب نشانش بر رویش کشیده شد.گویی طالع شوم اش استراحت بی پایان بود.


پانزده و یا شانزده سالی هم پیش ما بود و گوشه ی ِ خانه،زمانی به سرمان زده بود که برای ماشین عروس شدن اش تمهیداتی بچینیم،سرمان شلوغ بود و به دَنگ و فَنگ بیمه و پلاک و... نمی ارزید.این اواخر در مورد جای پارکش هم به مشکل بر خورده بودیم،در آپارتمان تنها دو جای پارک داشتیم که یکی برای برادرم بود و دیگری برای ابوی،داج سفید رنگ حیران بود بین خانه های دوستان بابا.چند نفری هم پیله کرده بودند که بخرند برای نمایشگاه.اصرار داشتم که بماند تا چند سال دیگر - که 50 سال را رد کند - جزو خودرو های آنتیک می شود،افاقه نکرد،هر چند امکانش هم نبود تا دیروز...


دیروز برای خداحافظی رفته بودم،اعتراف می کنم بغض سنگینی گلویم را گرفته بود،گویی بخشی از من را می برند و خاطراتم را.خاطراتم را مرور کردم،سفر ها و مهمانی ها،زمانی که ردیف های دوم و سوم را می خواباندیم و تخت می خوابیدیم،سر و صدای موتورش و کنایه های ِ دوستانم که می گفتند: چه خبر از کشـــتی؟!،شگفتا که که ظرف 45 سال عمرش تنها 46600 کیلومتر راه رفته بود،میانگین  تقریبا ًسالی هزار کیلومتر.


به هر حال سماجت نمایشگاه ماشین دار خان،به نتیجه رسید و دیروز داج برای همیشه رفت و باز همان سناریوی قدیمی:ماشین در پارکینگ نمایشگاه پارک باشد برای دکور... گامی دیگر در جهت سرنوشت.


امیدوارم که جای خاطراتمان خوب باشد،نمی دانم خریدار فهمید که بخشی از ما و خاطراتمان را می بــَرد یا نه...


پ.ن1:برای دیدن عکس های بیشتر اینجا و اینجا و اینجا و اینجا می توانید کلیک کنید.فرصت نشد عکس های خودش را اسکن کنم،ولی این عکس ها با اصل خودرو مو نمی زند.یک باربند آلومنیمی بزرگ کم دارند فقط.


پ.ن.2:البته می دانم وتوقع هم ندارم که مخاطب هم مانند من این خودرو را زیبا بیابد.اما من در این ماشین خاطرات و هویت می بینم.از دید من نگاه کنید

صد و بیست و دو






http://s3.picofile.com/file/7482201933/m.jpg



درد و دلی بود

از این خاک اهورایی