مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

خواب هشتم

جدای از اینکه زبانم به درد و دل کردن سخت باز می شود،در نوشتن غم و غصه هایم نیز زبانی ناتوان دارم.هر بار که به قصد نوشتن وارد شدم و آمدم که از قسمی از اندوه بشری بگویم،آنقدر در محدوده واژگان دست و پا زدم که منصرف شدم.به همین دلیل در بازه ای که اندوهی بر من چیره می شود در می مانم که برای رفعش چه باید کرد.اگر هوا بارانی باشد و شرایط اش مهیا ،شاید نخی سیگار در تنهایی مسکن خوبی باشد.ولی چنین شرایطی مهیا نمی شود جز چندی بر سال.


مرهم مطمئنی که برای خود دارم رفتن به کوه است که در هر زمانی ممکن نیست.چند کوهی که رفتنشان آرامم می کند یکی در نزدیکیهای قزوین است و چند تای دیگر در کیلومتری های بالای جاده چالوس که عزیمتش هر زمانی ممکن نیست.حال و روزم این روز ها تعریفی ندارد و روزهایم به بی هدف راه رفتن می گذرد.میراثی از تنهایی ژرف بشری.


پ.ن:لینک عکس.[کلیک]

http://s1.picofile.com/file/6410565390/39165.jpg