دیدن مردی که بین دو درخت به دم دستی ترین شکلی ممکن،پناهگاهی برای خود ساخته بود تا از باران صــُبانهنـــگام خردادی جان به در برد و روی موکت ها و پارچه های مندرس،به طرزی مفلوکانه خوابیده بود؛مرا که درست در همان ساعات عازم شرکت در امتحانات نهایی سال سوم دبیرستان بودم، چونان منقلب کرد که تصمیم گرفتم چند صباحی برای هم دردی با او بر روی سطوح سرد و سخت بخوابم تا بچشم طعم تلخ خـــُــسبیدن بر روی سطوح نا نـــــــَــرم را.
خدا بیامرزد اموات موزاییک ها را،کفپوش خانه قبلی مان موزاییک های زشت و زمختی بود که پس از چند سالی همگی تق و لق شده بودند و زمان راه رفتن براستی آبروریزی می کردند،روی این موزاییک ها را فرش و موکت پوشانده بودیم و برای چند هفته ای زیرانداز شبانگاهی من نیز همان فرش و موکت خانه مان بود.در هر حال هر چه بود،پس از تمام شدن دوران تحصیل در دبیرستان و دانشگاه،راقم این سطور هم کم کم ایمان آورد هم دلی گرچه لازم،اما کافی نیست و برای برطرف و یا کم رنگ تر شدن مشکلات و مصائب اجتماعی،آستین را بالا زدن و وارد گود شدن ست که لازم است و همدلانه صرف برخورد کردن چه بسا عمق مشکل را بیشتر کند.حاصل آن که دیدن مشکلاتی از این دست گرچه اندوهگینم می کند،اما راه به رفتار هایی آن چنان که در بالا ذکر شد نمی برد؛هر چند که بالا رفتن سن با خود -ممکن است - پختگی و سنجیده تر رفتارکردن را به همراه داشته باشد،اما سختی هایی هم با خود دارد.
با بالاتر رفتن سن و پای در جوانی نهادن من - امان از این بالا رفتن - سن پدر و مادرم نیز بالاتر رفته و حساسیت شان افزون گشته.باد های خنک شبانگاهی سرمایشان می دهد و با پتو به چاره جویی بر می آیند،در چنین شرایطی آوردن لفظ کولر مکروه ست و روشن کردن اش حرام ! نتیجه شده بال بال زدن من و برادرم که ذره ای گرما بی تابمان می کند و خواب از چشمانمان می رباید.به همین جهت شب هایی که هوا گرم است و حتی لباس کندن هم درمان درد نمی شود،بالش را برداشته راهی ِ هال ِ خانه می شوم و روی سرامیک های خانه می خوابم،گرچه بسیار سخت، اما خنکای دلپذیرشان تا صبح خواب راحتی برایم به ارمغان می آورد،افسوس که نمی شود حین خواب دمـــَــر شد،افسوس !
با علم به برخی مشکلاتی که استراحت بر روی سطوح سخت برایم دارد،این چند شبی که بر روی این سطوح سخت دوست داشتنی خوابیده ام،پیش از خواب خاطراتم را مرور می کنم،تصویر نوجوانی که از سر هم دردی با کارتن خوابان بر روی فرش خانه می خوابید و جوانی که از برای در امان بردن از گرما به سرامیک های سرد پناه می برد...انسان ها چقدر تغییر می کنند.
پ.ن:پنکه اتاقم را دو هفته ست عاریه داده ام،در فراق اش می سوزم!
پ.ن.2:از تمامی دوستانی که تبریک گفتند،صمیمانه سپاس گزارم،باور کنید هیچ اهل دماغ بالا گرفتن نیستم - یا تلاش می کنم نباشم - دو ماهی ست گرچه وقت سر خاراندن دارم،ولی مطلقا ً زمان سر زدن به وبلاگستان را ندارم،پاسخ ندادن به نظرات و تبریک دوستان،انتخاب من نیست،جبر بر من است،پوزش
چند پاراگراف بیشتر نیست، حوصله داشتی بخون.
محمد رضای عزیز
خیلی خیلی خوشحال شدم از شنیدن خبر
تبریک میگم و امیدوارم خوشبخت بشی
خیلی خوشحال شدم
برو سر خونه زندگی خودت بچه جان !
کاش از خرج دومادی و جهیزیه کم کنید و روزگار مشترک خوابیدن بر تختی ارزان را نزدیک کنید . تابستان خنکا را و زمستان گرما را هم دما با وجود جوان نازنین تان انتخاب کنید .
چقدر این خارجی ها مغز خورده اند که جوانان را زود از خود دور میکنند. چقدر ما گمان میکنیم که معرکه ایم که آنها را به خودمان گره می کنیم.
....
خب معلومه که دمای مطلوب تو و دمای مطلوب مادر ، دوتاست!
دمای مطلوب تو و دمای مطلوب مادر
از دست تو منیر
برو آمووووو، کلاس گذاشتی چرا پ.ن می نویسی؟
نظر خاصی ندارم ... چون خودم بیشتر سرمائیم تا گرمایی، برای همدردی هم به خودم ریاضت نداده ام ولی نوستالژی و دمر خوابیدن رو دوست دارم
اینم از اون مشکلات که باید حلش کرد، اقا چه معنی داره ما تو ایران تا خدا الله سنمون با والدین زندگی کنیم؟
ولی از شوخی گذشته این ربط دادن موضوع برام خیلی جالب بود خیلی خوب نوشتی
تغییرات خیلی زیاده تو آدمها.. ارمانها که دائم در حال تغییره واسه همینه که زندگی هیجان انگیز و حذابه
درود بر شما. همدلی بخش عمده ای از همدردی است و همدردی آغاز عمل است.
چه راه حل خوبى به نظرت رسىده
واقعا معتقدى هرچىرى که سخت و استواره دود مىشه.چرا?
آخی...چه آدم مهربونی...هم دردی تون رو میگم.رو سرامیک خوابیدن.یکی ازدوستای من برای همدردی با نابیناها چشم بسته را ه میرفت!
بله.آدمها عوض میشن.خیلی هم زیاد.