مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

132:با عصا می بیند

در تاکسی نشسته ام و پشت چراغ قرمز،چهل و چند ثانیه ای مانده و برای ِ صبح بی رمق ِ جمعه رقمی گزاف به نظر می رسد.به ناگهان مردی ظاهر می شود با عصای سپید.از عینک مشهور نابینایان خبری نیست و تنــد و تـند عصا را به زمین می زند و می رود.از بی پروایی اش خوشم می آید.کمی دور تر را می پایـــَم تا رصد کنم چاله چوله ای آن طرف تر ها نباشد.مطابق معمول جوی آبی حد فاصل خیابان و پیاده رو ست و لبه ی ِ جدول اش شکسته،ترســَم گرفته که مبادا با همین سرعت برود و بشود آنچه نباید بشود.ضربان قلبم بالا می رود...


می رود... به جوی می رسد و عصا را  با سرعت می زند،قدری که بیشتر عصا می رود و به داخل جوی می رسد،گویی یک آن انگار ترمزش را می کشند،به ناگهان می ایستد،قدری تامل می کند،وارسی می کند و تند و تند عصا را به زمین می زند تا نقشه ای ذهنی در سرش تدوین کند،قدری که می گذرد به پلی می رسد و می رود.


...


اینکه فضاهای اجتماعی،ساخت شهری،ساختمان ها،سازمان ها و نهاد ها،بافت فرهنگی و ... ما به گونه ای نیست که برای پذیرش نابینایان به طور اخص و افراد خاص به طور اعم،آمادگی داشته باشد به کنار و می گذارم برای زمانی که به تفضیل در موردش بنویسم،بحث من چیز دیگری ست.


من در باورم نیست که سالانه این تعداد از انسان ها ترجیح می دهند به زیر خاک بروند و اعضای بدنشان را اهدا نکنند.این حجم از انسان ها که منتظر لـــَختی دیدن هستند،قلب هایی که بتپند، و این تعداد اعضای بدنی که به زیر خاک می روند.بحثم اکیدا ً بحثی اخلاقی نیست که از پوشیدن قبای اندرزگویان سخت بیزارم،چه آنکه به گمانم کنشی ست عقلانی تا اخلاقی.


به شخصه ترجیح می دهم چنان چه روزی نقطه ی ِ آخر خط گزارده شد - که آن روز دور باد ! - وجودم بین باقی ِ انسان ها پخش شود تا اینکه زیر خاک برود.خیال ِ آرامش بخشی ست.


پ.ن:دیشب فیلم «مالــِنا» را دیدم،دوستش داشتم و دیدنش را اکیدا ً توصیه می کنم،تا حد زیادی حرف دل ما بود.

پ.ن 2:نظرات پست پیشین را پاسخ خواهم داد همزمان با پست متاخر

نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 07:44 http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
هر کاری که بتواند درد و ناراحتی کسی را کمتر کند ارزش دارد انجامش ...گرفتن کارت اهدا خیل روند آسانی دارد .

یک ماهی می شود فیلم درست و حسابی ندیده ام .

سلام بر شما

من هم دبیرستانم تمام شد گرفتم،همان زمان هم روندش به راستی سهل الوصول بود.هر چند که همچنان اصرار دارم نباید قبای رفتاری اخلاقی تنش کرد.

این فیلم را من توصیه می کنم.شاهکار نیست،ولی برای ما واکاوی دردی آشناست

نگارنده یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 15:53 http://30youngwoman.blogsky.com/

وای وای وای!!!! مالنا منو دل آشوب کرد!!!! به شدت خودمون رو توی این فیلم می دیدم!!! از اون وکیل، پدر، همسایه ها، ... از همه متنفر شده بودم!!!!!

چقدر دلم می سوزد برای زنانی که به قول ابی و شادمهر "محکومِ به درد اند".

برای من تداعی کفتار ها بودند،هستند و احتمالا ً خواهند بود.نمونه واره های بسیاری از مردانی که در زندگی روزانه می بینیم.کافی ست که احساس کنند زنی در دسترس است،سری دورش را می گیرند تا گازی گیرند و برای لمحه ای لذتی برند ...

مهرگان یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 23:31 http://mehraeen.blogsky.com

سلام به مترجم.
باز هم اشاره به ترس از مرگ توسط مترجم دردها! واقعا برام این موضوع جذاب شده حتا! البته دور از جان . بعد ار 120 سال زندگی پر بار و بی زمین گیری ...
الان که فرزانه گفت یادم افتاد که قرار بود بپرسم شرایط این کارتهای اهدای اعضا رو!
اهدا ایده ی فوق العاده ایست،چراکه نه! اما این موضوع چه دخلی به روشندلان عزیز دارد رفیق؟!
"مالنا" را 5 سال پیش دیدم. عالی بود. باز هم پیش بیاید میبینم.چندی بعدش هم سینما پارادیزو را دیدم.انصافا از فیلمهای خوب ایتالیایی بودند.

سلام بر مهرگان

مهرگان من از آنجا که شیفته ی ِ زندگی ام لحظه ای مرگ را فراموش نمی کنم

خب با پیوند قرنیه می توان بسیاری را روشن دیده کرد،در ثانی شنیده ام که به تازگی پیوند چشم های بیونیکی نیز شدنی است

http://www.jahannews.com/vdciurarut1a5p2.cbct.html

...
گمان می کنم این فیلم روی زنان تاثیری بیشتری دارد تا مردان.چه آنکه زنان بسیاری از این مشکلات را در واقع امر چشیده اند

یار آفتاب سه‌شنبه 2 آبان 1391 ساعت 08:54

درود بر محمد رضا خان که از کنار هیچ مساله ای
بی تفاوت نمی گذرد.

اگر بدانید نابینایان با چه مسائلی دست به گریبان هستند، از تشخیص اسکناس های مختلف تا مسیریابی و امور روزمره ای که هر کدام از ما از صبح تا شب انجام می دهیم.بر اساس این که نابینایی مادرزاد بوده یا بعدتر عارض شده باشد تفاوت می کند.
در بعضی کشورها مددکاران برای درک این نیازها باید چند روز ندیدن را تجربه کنند.
می دانستید بیست و سوم مهر روز جهانی عصای سپید بوده یا تقارن زمانی پست، تصادفی و به دلیل دیدن آن صحنه بود ؟!

سلام بر یار آفتاب که هم با خورشید و هم بر صفحه ما می تابد !

لطف دارید شما.چیزهایی شنیده ام.برای من بسیاری از استاندارد هایی که برای لوازم نقلیه عمومی تدوین می کنند جالب است،مثلا ً ویلچر راحت تر بتواند برود - در مورد اتوبوس ها و واگن های قطار ومترو - یا اینکه شیب ها تند نباشد و...بسیاری از چیزهایی که اصلا ً به دیده ی ِ غیر اهل فن نمی آید.

...

راستش قرار بود که در مورد آن روز هم بنویسم،مقارن با همان روز.و دست بر قضا در همان روز نابینایی را دیدم،نت نداشتم و نشد بنگارم.دوباره در جمعه فرد دیگری را دیدم و ماجرا را نگاشتم،همین

...

راستی وبلاگ راه انداختید؟

ترنج چهارشنبه 3 آبان 1391 ساعت 08:52 http://femdemo.blogfa.com

مالنای لعنتی بهترینه هنوز هم.

بهترین ِ بهترین ها

فردین پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 10:54

جالب بود :)
احساس، تا حدی زندگیِ (به زعم محمدرضا) اجتماعیِ انسانها را پرهیجان و جالب میکند. اما دیر زمانی است که حتی ادبیات پر از گل و بلبل خودمان هم فهمیده که هر چقدر احساسی تر باشیم، رفتارمان حماقت آمیزتر است. باز هم شدیدا به عرض میرسانم که به شخص خاصی توهین نمیکنم. اما صراحتا دارم به «احساس» توهین میکنم. بابت این اهانت هم ازش عذر نمیخوام.

اگر خواننده ی عجول باشی خواهی گفت این آدم سرخورده ی از احساس تهی ... هیچ دفاعی نخواهم کرد.

در آثار هنری (و در کل ادبیات) همیشه نقطه ضعف انسانیت شما هدف قرار میگیرد. کسی که از دیدن یک فیلم متاثر میشود قطعا انسان پراحساسی است. و من بین این شخص و اشخاصی که در تصویر پست قبلی (هوارِ فرتور) در صف مقدم هوار میکشند، تفاوتی نمی بینم.

خب این تا اینجا! شاید لازم نباشه بگم که: اعضای بدن کسی که تا آخرین لحظه ی اهتزار(باکدوم ح؟) تقلای زنده ماندن دارد، به درد اهدا نمیخوره.

پیوند چشم هم تقریبا در هیچ جای دنیا انجام نمیشه. البته قصه و فیلم همیشه از علم جلوترند!

فردین خان !

می دانم تلاش فراوان می کنی که مرا خشمگین کنی تا من نیز - بسان خودت - عنان قلم از کف بدهم و لیچار - گون بنویسم.با این حال این سبک من نیست و جدلی نوشتن کار من نیست؛گر چه هرگز بر من دشوار نبوده است.در مورد آنچه هم که در آن بخش نظرات بر تو حادث شد هم باید بگویم که در آن جمع - که من نیز جزوی از آن بودم -،آن مدل نوشتن تخطی از خطوط قرمز بود و واکنش تندی را بر انگیختن طبیعی بود.در مورد کامنت ملتهب خودت هم بر من ساده است که مانند خودت در همان بخش،استدلال های دیگران را نادیده بگیرم و حرف خودم را بزنم،ولی با این حال با متد خودم پاسخت را می دهم.

...

1)می فرمایی:"احساس، تا حدی زندگیِ (به زعم محمدرضا) اجتماعیِ انسانها را پرهیجان و جالب میکند. اما دیر زمانی است که حتی ادبیات پر از گل و بلبل خودمان هم فهمیده که هر چقدر احساسی تر باشیم، رفتارمان حماقت آمیزتر است"

راستش من نمی دانم چگونه قضایا را این گونه سریع حل می کنی ومی روی،بی آنکه نظریه و روشی اتخاذ کنی،ولی زندگی اجتماعی را در متد تخصصی هیچ گاه با الفاظی نظیر "احساس" به تصویر نمی کشند و تحلیل نمی کنند،زیرا بسیار گنگ و مبهم است،به جای آن از واژگانی نظیر "ناخودآگاهی" و یا "آگاهی" و یا انواع و اقسلم عقلانیت نظیر :ذاتی،صوری،سنتی،عاطفی،عملی و... به تصویر می کشند.قدری توضیح بیشتر با خودت.

2)می فرمایید:"در آثار هنری (و در کل ادبیات) همیشه نقطه ضعف انسانیت شما هدف قرار میگیرد" ،اخر عزیز من قدری "فلسفه ی ِ هنر" می خواندی،مکاتب را می شناختی ،تاریخ هنر می خواندی تا این گونه تند نروی،فی المثل بسیاری از رمان های برجسته ی ِ تاریخ بشری را - نظیر برادران کارامازوف،بیگانه،بار هستی و... - بی آگاهی از علوم انسانی نمی توان درک کرد،بدین معنا که بنیه ی ِ عقلانی آدمی به کلی درگیر است،باز هم اشاره به انسانیت این حرف ها داری

3)می گویی:"خب این تا اینجا! شاید لازم نباشه بگم که: اعضای بدن کسی که تا آخرین لحظه ی اهتزار(باکدوم ح؟) تقلای زنده ماندن دارد، به درد اهدا نمیخوره."

آخر برادر من،تو که حتی معنای واژگان را نمی دانی،چه اصراری داری جمله ای این چنین بی معنا - وچه بسا مهمل - بگویی.ای متخصصی که می دانی چه اعضایی به درد اهدا می خورد،قدری بگو چه اعضایی را اهدا کردن شایسته است،بهتر است به جای آدرنالین ترشح کردن و گستاخانه سخن راندن،قدری تامل می کردی و سنجیده تر می نوشتی.

4)در مورد بند آخر هم باید بگویم که قرنیه چشم بسیاری از مرگ مغزی شدگان،بینایی را به بسیاری باز گرداند.یک لینک باب طبعت:

http://www.sgpsalamat.com/pages/showpage-23.aspx

راستی این هم لینک جالبی ست،نشان می دهد بشریت در اهدا و احیا اعضای بدن تا چه حد پیش رفته است:

http://konjkav.com/technology/8318-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D8%B1%D8%A7%D8%AD%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%AF-%DA%86%D8%B4%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%DA%A9.html

...

فردین شنبه 6 آبان 1391 ساعت 01:31

ای بابا
نه مث اینکه اینجام حرف همدیگر رو نمی فهمیم. چون واقعا هدفم عصبانی کردن شما نبود. به هر حال عصبانی شدید و از آنجا که احتمالا بازم دلیل این نتیجه گیریمو میخواین، بتون خواهم گفت:

تحت شرایطی، انسان تمام انگیزه های روانی درونش برای نمایاندن برتری های خود به کار میگیرد. انگیزه ای قوی داشتید تا پاسخ لیچارهای یک (به گمان خود) دشمن رو کامل بدید. انگیزه ای مثل انتقام یا رقابت. احتمالا وقت زیادی هم برای یافتن و ساختن پاسخی درخور این دشمن نادان بی سواد صرف کردید. درست مثل روش کینه جویانه همین قاعد فرزانه، که نسبت به دشمنان خودساخته اش دارد. و به همین سبب میگویم بیان افراطی «احساس» معمولا غیرمنطقی و نکوهیده است... راستی چرا جواب آن بخش را ندادی؟ آن قسمت که گفتم «... تفاوتی نمیبینم». فقط همین یک جمله ارزش پاسخ دادن نداشت؟ یا قبولش داشتی؟

نمی دانم چرا باید حتما در علوم خاصی که مورد نظر آدماست تبحر داشته باشیم تا نظرمونو درباره یک پست ساده (مثل عصا) یا یک عکس ساده (مثل هوار) بیان کنیم؟ واقعا نمیشه اینجا عریان از نقاب کلمات پر از عربی! و پر از تکلف، «احساس» حماقت بار خودمونو بیان کنیم؟ شاید یکی نخواد در تئوریها و مکاتبی که شما باش آشنائید کانالیزه بشه اما مخاطبی مثل خودش داشته باشه.

از اونا که گفتید برادران کارامازوف رو خوندم. برای خوندن بقیه هم برنامه ای ندارم. برای دیدن مراجع نه چندان علمی که سرچ کردید هم وقت نمیذارم چون به اندازه ای کافی با شرایط اهدا و پذیرش عضو آشنا هستم... و این موضوعو رها میکنیم

انصافا نتونستی عصبانیتت رو از مهملات یک حیوان بالفطره آشکار نکنی. و نسبت دادن غیرارادی رفتار «ناخودآگانه» خود به دیگران اسمش چی بود؟ فرافکنی؟

امیدوار بودم اینجا کسی از مهملات من رنجیده نشه. اما چرا...؟ کدوم بخش از گفته های من سیگنال منفی میده؟ لطفا بگید تا اگه ارزش خودسانسوری رو داره شخصیتمو ویرایش کنم.

سلام مجدد

راستش من از هواخواهان گفتمان هستم و پای میز گفتمان بار ها در همین وبلاگ و باقی وبلاگ ها نشان داده ام که می نشینم.منتهای مراتب گفتمان نیز آداب خود را دارد،اجباری نیست که طرفین به یک نتیجه ی ِ غائی برسند،بلکه مهم نشستن بر پای میز مذاکره و رعایت آداب آن است.بخشی از این آداب را چنانچه بخواهیم در چهار چوب فردی نظیر یورگن هابرماس بیان کنیم چنین چیزی ست:1)صادق بودن طرفین.2) آزادی طرفین در مباحثه.3)ارائه دانشی موثق و قابل اعتماد.4) بیان نظرات با کلامی قابل فهم.

شما آزادی که هر زمان خواستی بیایی در اینجا نظرت را بگویی.این از یک بند.مشکل من با فردی نظیر تو - و در کل روند گفتمان - این است که نه دانش قابل اعتنایی ارائه می دهی،نه صادقانه می گویی،نه کلامت قابل فهم است.

بی آنکه نگاهی به آن لینک های خبری بیندازی می گویی غیر معتبرند - در صورتی در همان بحث لینکی از همان سنخ کفایت می کرد - و آنقدر از خود مطئنی که می گویی نیازی به بیشتر دانستن نمی بینی.نه در کلامت صداقت داری و مدام می گویی قصدم اهانت نیست و متن نظرت مالامال از کلماتی نظیر حیوان بالفطره و حماقت و... است،نه حتی دانش موثقی ارائه می دهی.تو قبای نظر دادن در باب هنر و فلسفه هنر و تاریخ هنر و... را می پوشی،بی آنکه اصلا ً از آن مطلع باشی،چه نیازی به سخن گفتن در این رابطه هست،می توانی بی آنکه با یقین ِ محض سخن بگویی،مثل کسانی که در این مورد چیزی نخواندند بی ادعا بیایی و حرفت را بزنی،مطمئن باش کسی چوب لای چرخت نمی گذارد،ولی وقتی ادعا داری در موضوع مورد نظر و در موردش اطلاعاتی نداری مشخص است در تنگنا قرار می گیری.

خلاف نظرت هم من نه خشمگین می شوم و نه وقت زیادی می گذارم.سریع مینویسم و می روم،هرچند می دانم کلمات من بر روی تو بیشتر تاثیر می گذارد تا کلمات تو بر روی من.بیشتر از این جهات که من متدی اتخاذ می کنم و در آن راه سخن می گویم،تو مشتی اطلاعات پراکنده روی هوا می ریزی،بی آنکه روشی در ذهن داشته باشی.

راستی اگر خیلی مشتاق پاسخ به همان یک بندی که داغش به دلت مانده هستی،بد نیست نیم نگاهی به کامنتهای من نزد مهرآیین و همین جا بیندازی،پاسخی در خور بدهی و بعد من هم پاسخ مدعیاتت را می دهم.

میتینگ انلاین شنبه 6 آبان 1391 ساعت 18:06

سلام
نتم تموم شده. نوین نت سفارش دادم هنوز وصل نشده. اینقدر سرم شلوغه که واقعا وقت نکردم پیگیری کنم. ممنون از لطفت.
shore_viraniyahoo.com
اقا قبل از یاهو ات ساینه که دکمه ش نمیدونم چرا کار نمی کنه. شرمنده.
بازم ممنونم.
برادر کامنتو نمیدونم چطوری خصوصی کنم.

فردین دوشنبه 8 آبان 1391 ساعت 15:13

دانش قابل اعتنا:
اون سایتی که سرچ کردی در علم تجربی موثق نیست. یعنی اصلا «سایت» موثق نیست. گفته بودم دیگه راجع بهش حرف نزنی. منبع قابل اعتنا در علوم یعنی اول text سپس مقالات ثبت شده در ژورنال.

گفتمان در حوزه علوم غیر تجربی اما فرق دارد. اگر در چارچوب اون آقا که ازش اسم بردی قرار داری، فرضیه فلان فیلسوف در فلان کتاب همانقدر دارای ارزش بیان کردن است که نظرات من ... یا تو

کلماتی که من به کار بردم در ادبیات کنونی و در دانش روز جای دارد. حماقت و فطرت حیوانی بخشی از وجود توست! و البته من. کاش در گستره فهم شما بود تا اینقدر از کاربرد این کلمات معمول در علم برآشفته نشی. به ویژه با پوستین هنر و فلسفه ای که اینجا پوشیدی. تا همینجاشم پوستین هنرت تحت فشار قرار گرفته و از پرسنالیتی هنری و فلسفی که تا کنون نشون دادی فاصله گرفتی.

کامنت گذاشتن معلول اراده منه احتیاج به اجازه شما نیست.و اگر حرفهای من واقعا در تو بی تاثیر بود باز هم ادامه میدادم. اما همانطور که در کامنت قبلی گفتم حرف همو نمیفهمیم. چهارچوب هابرماس یادت هست؟
نه! شایسته گفتمان نیستی.

سلام مجدد

نمی دانم چرا انقدر اصرار داری بر روی مباحثی که مسلط نیستی سخن پراکنی کنی.من البته این بار نیز پاسخت را خواهم داد،امیدوارم در دفعات بعدی سنجیده تر سخن بگویی.

1) نخست آنکه باز هم سرسری خواندی،من نوشتم باب طبع تو و نه اینکه سایتی معتبر،چه آنکه دست کم برای تو - با چنین داعیه هایی که تاکنون اینجا و آنجا مطرح کردی - همین سایت قناعت می کرد،نکته دیگر آنکه من بیش از یک سایت و تعداد بیشتری لینک دادم که تو به هیچ یک توجهی نکردی.اگر ذره ای با وسواس بیشتر ریاضیات دبیرستان را خوانده بودی می دانستی برای نفی یک گزاره حتی یک مثال نقض هم اکتفا می کند.تو حتی به مواردی هم که نشانت دادم بی توجه بودی.

2)«اون آقا که ازش نام بردی» نام دارد و نامش یورگن هابرماس است و یکی از بزرگترین متفکران زمانه ماستکه در فلسفه،جامعه شناسی و سیاست و حتی حوزه هایی نظیر معرفت شناسی صاحب نظر است.این که تو حتی اسمش را هم نشنیدی تنها یک عکس العمل دارد:

در ثانی باز هم خلط مبحث می کنی،مباحثی نظیر «ارزش» و «اعتبار» مباحثی پیچیده و مهم هستند و براحتی نمی توان آنها را به کار گرفت.در خارجه نظریات هر کس را به رسمیت می شناسند،اما بحث «ارزش» و «اعتبار» نیازمند آگاهی از ارزش شناختی و روش شناسی ست.
با استناد به گفته های تو گفته های دائم الپیاله ای که هر را از بر تشخیص نمی دهد با اساتید آکادمی یکسان است

3)در ثانی مشخص است حتی نمی دانی در مورد کلمات باید وسواس به خرج بدهی،کلماتی نظیر : «فطرت» و موارد مشابه در گفتمان دینی و متکلمین اهمیت پیدا می کنند و نه در دانش تجربی.متاسفانه علی رغم ادعایت سخت رفو رفته در جهل مرکبی.تو حتی نمی دانی که نمی دانی و گمان می کنی که می دانی،حتی یک پله بدتر از جهل مرکب.
در ثانی من پوستین هنر و فلسفه نپوشیدم،من فقط می دانم در کجاها صلاحیت نظر دادن ندارم.من می دانم که در هوا فضا صلاحیت اظهار نظر ندارم،زیرا می دانم دانش خاص خود و روش ها و آکسیوم های خاص خود را دارد،همین.

4)
در ادامه می گویی:"تا همینجاشم پوستین هنرت تحت فشار قرار گرفته و از پرسنالیتی هنری و فلسفی که تا کنون نشون دادی فاصله گرفتی.
"
باز هم داعیه های اهانت باری که حتی برایش فکت نداری.قدری سنجیده سخن بران عزیز من.

5)می گویی:"کامنت گذاشتن معلول اراده منه احتیاج به اجازه شما نیست"

اینکه کامنت تو دیده شود منوط به صلاح دید من است،من می توانم نظرات را تاییدی کنم تا چنانچه صلاح دیدم نظرات رویت شود،ولی از آنجا که به گفتمان اعتقاد دارم می گذارم هر کسی حرفی که مد نظر دارد بگوید،من هم پاسخ می دهم،سعی می کنم حد الامکان اهانت نکنم و سنجیده سخن بگویم.

6)میگویی:"چهارچوب هابرماس یادت هست؟
نه! شایسته گفتمان نیستی."

واقعا ً گمان می بری با چنین حرف هایی به من زخم می زنی و من را ناراحت می کنی؟آن هم درست در ساحت گفتار؟
نه عزیز من اگر هدفت آزرده خاطر کردن من است باید بگویم که موفق نشدی.چنانچه جدای از ادعاهای کلان و بی مدرکت و یا اهانت های متعددی که می کنی اگر باز هم بیایی می بینی که من پای حرف زدن هستم.و اگر آرام تر سخن بگویی می بینی که راحت تر می توانیم هم نظر شویم.

جدلی سخن راندن و تلاش برای نقطه ضعف گرفتن که افتخار ندارد،مهم تلاش برای درون فهمی و رسیدن به هم زیستی مسالمت آمیز است برادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد