مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

صد و نه


http://s3.picofile.com/file/7429688602/%D8%A7%D8%A8%D8%B9%D8%A7%D8%AF_%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9.jpg


حاصل عمری پای تی وی نشستن و مداوم مستند حیات وحش دیدن این شده که زمان به دل طبیعت زدن، بخشی از روح مجریان ِ طبیعت-گــَرد در من دمیـــده می شود ! ناگزیر هر صدا و تکان و لرزش و... توجهم را جلب می کند و به سرم می زند که با جمع و جور کردن اطلاعات حاصله در مخیله ام می توانم چیزی کشف کنم.


دفعه آخر نیز استثنا نبود.چندین کیلومتر در دل کوهها و زمان ِنشستن در کنار بهمن های برجا مانده از زمستان و در میانه گل ها و بوته های فراوان،لرزشی توجهم را جلب می کند.آهسته آهسته به سمتش می روم و مسیر ِ رفتم را طوری تنظیم می کنم که موافق جهت ِ وزش ِ باد نباشد.چند دقیقه ای طول می کشد.چیزی زیر بوته ها تکان می خورد.انتهای دمش را می بینم،باید مامورلک یا مار بزرگی باشد.جلوتر می روم.می بینم که مارمولکی ست درشت منتها به غایت ممکن زیبا.سرش آبی ِ فیروزه ای ست و در ادامه بدنش به سبز می رسد و در انتهای دمش به قهوه ای تغییر رنگ می دهد.تا به حال چنین چیزی نه در مستند ها دیدم و نه در کتاب ها و نه حتی شنیدم


به هیجان آمدم.آرام آرام قدم بر می دارم.مشخص است از لانه بیرون زده و می رود مانند باقی خزندگان در اول صبح،حمام آفتابی بگیرد تا بدنش گرم شود.سمت تخته سنگی می رود.رویش لـــَــم می دهد و به نظر می رسد که چندان متوجه ما نیست.به پسر خاله ام ندا می دهم که آرام آرام بیاید.همین پروسه پانزده دقیقه ای طول می کشد.مشخص است مارمولک شــَک برده،چون تا حدی آرامشش را از دست داده و مدام زبان دو سرش را بیون می آورد.نزدیک تر می شوم.عکسی هایی می گیرم با گوشی،به عنوان مدرک.قصد می کنم بگیرمش تا اساسی وارسی اش کنم.


به پنجاه سانتی متری اش می رسم و با پسرخاله هماهنگ می کنم که به ناگهان یورش ببریم برای گرفتن.سریع تر از آن چیزی ست که فکر می کنم مثل موشکی زمین به زمین می رود.در لا به لای علف های فراوان و بوته های بلند دیگر چنان استتار می شود که منصرف می شویم.آه حاصل از تلاشمان برایمان می ماند،کمر درد بیست دقیقه مثل چوب ماندن پیش کش.


دو،سه روز بعدش به فروشگاه خزندگان می روم.قیمت ها نجومی ست.آفتاب پرست کوچکی هفتصد و پنجاه هزار تومان و کمی بزرگتر از آن یک میلیون و هشتصد.قیمت دیگر مارمولک ها هم یکی از دیگری بالاتر.افسوسم می گیرد که اگر گرفته بودمش می توانستم با قیمت بسیار بالایی بفروشمش،چه بسا می توانست موردی شایان توجه برای مطالعه باشد.


با این حال دیروز به این فکر می کردم که چه بهتر که نتوانستم بگیرمش.حیات وحش ایران به اندازه کافی آسیب دیده و متلاشی شده هست که همراهی نکردن با این جنبش ویرانگر خود امتیازی بزرگ باشد.در دل قفس های خانگی یحتمل زندگی بسیار سخت تری باید می داشت تا در دل طبیعت.


با این حال دلم برای چند بار دیگر دیدن آن شکـــوه و جلال حسابی لـــَـک زده.


برای دیدن عکس ها،[اینجا] و [اینجا] و [اینجا] و [اینجا] کلیک کنید

نظرات 6 + ارسال نظر
پیانیست شنبه 17 تیر 1391 ساعت 16:00

اون دو تا [اینجا] ی آخری فعال نبودن

سلام

چشم ما به جمال همساده روشن شد.

درستش کردم،البته به قیمت پایین آمدن حجم عکس.از مشکلات اینترنت است دیگر!

پیانیست شنبه 17 تیر 1391 ساعت 16:01

خیلی خوشگل بود. خوش به حال بچه هاش که میتونن بگن مامانموم خوشگله.

به نظر خودم زیباترین مارمولکی بود که دیده بودم،مخصوصا از نزدیک رنگ بندی اش حیرت انگیز بود.

نکته جالبش اما استتار فوق العاده این حیوان است.تصورش را بکنید در دل طبیعت دیدنش تا چه حد دشوار است

مهرگان یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 00:04 http://mehraeen.blogsky.com

وقتی فهمیدم نتونستید بگیریدش از صمیم قلب خوشحال شدمو دلم خنک شد!!!
بعد رسیدم به پاراگراف یکی مونده به آخر دیدم خودتونم به همون چیزی که از ذهن من گذشته فکر کردید. کلی امیدوار شدم. آفرین به شما
امضاء: یک حامی سرسخت محیط زیست!

سلام

ولی یک مطلب قابل تامل هم هست.در دوران ما کمتر چیزی ست که کارکرد اقتصادی نداشته باشد و دوام بیاورد.به زبان ملموس تر:بسیاری از حیوانات قابل اعتنا در محیط زیست توسط شکارچیان کشته می شوند و از پوست و شاخ و اسکلت و... آن ها استفاده می شود،چون کارکرد اقتصادی دارد.تلاش دولتیان و حامیان محیط زیست هم در اکثر موارد کم نتیجه ست.

راهبردی که در بسیاری از کشور ها نظیر آفریقای جنوبی اتخاذ شده است،این شده که موسسات غول پیکری حیوانات وحشی را گرفته و پرورش می دهند،در مقابل دریافت وجه هنگفتی برخی از آنها را در طبیعت مشخصی رها می کنند تا مردم شکارشان کنند،با هزینه دریافتی به بقا حیوان وحشی کمک می کنند،پولی که بدست می آید هم که جای خود



به گمان من اتخاذ چنین روش هایی در ایران هم - با توجه به ملت شکار چی ! - پر بیراه نیست و می تواند اهرم خوبی برای حفاظت باشد.با منقرض شدن ببر و شیر ایرانی و در آستانه نابودی قرار گرفتن چیتا و پلنگ و خرس سیاه و خرس قهوه ای و... چنین راه کار هایی گره گشا به نظر می رسند

مهربان یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 01:34 http://mehrabanam.blosky.com

بگو که آفتاب پرست هفتصد هزار تومنی رو شوخی کردی؟؟
خدای من....
این مارمولک خوش عکس و خوش فیگور هم قیمتش نجومی میشده بی شک....

بعضی صبح ها که می رم پیاده روی٬ عذاب آور ترین چیز برام رد شدن از جلوی یه پرنده فروشیه که تعطیله و برقاش خاموشه.... ولی همه پرنده ها بیدار شدن و صبح زودشون توی تاریکی و قفس سپری می کنن تا ساعتی که اون پرنده فروش از خوابش سیر بشه و بیاد کرکره رو بده بالا و یه مشت دون پرت کنه جلوشون... یا می خواد یه ساعت دیگه باشه یا سر ظهر

شوخی که چه عرض کنم،کاملا جدی بود ! البته هفتصد و پنجاه هزار تومان برای کوچک تر و یک میلیون و هشتصد برای کوچک اش.باقی هم که به جای خود.

در کل در مقام تجربه یکی از نفرت انگیز ترین منظره ها برای من دیدن پرنده در قفس است.نمی شود بر میل آدمی برای پیش خود نگاه داشتن پرندگان غلبه کرد،ولی می توان شرایط بهتری را برای زیست آنها فراهم کرد.یکی از دوستان بابا در روزگاری دور،تمام پاسیو خانه و گل و گیاه فراوانش را تبدیل به خانه پرندگانش کرده بود.البته مسلما به پای محیط زیست نمی رسد،ولی خب بهتر از قفس های تنگی ست که پرنده یارای پرواز ندارد

lithium دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 14:34 http://www.lithium2090.blogfa.com

من هم خیلی برنامه مستند میبینم! هر جک و جونوری رو دیدم. ولی هر وقت میخوام یه حیوون بخرم یا یه جا یه حیوونی رو میبینم که خوشگله و دلم میخواد برش دارم اما دلم نمیاد. میگم شاید اذیت شه.
مثلا یه بار تو خیابون یه گربه سیامی دیدم!

کار خوبی کردی نخریدی !

زهره یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 00:13 http://www.dena-zagros.blogsky.com

چقدر جالب.
از اینها توی منطقه ما زیاد هست البته کاملا خاکستری. یعنی رنگش عوض نمیشه.
پارسال که سالن ورزش میرفتم ، توی راه یکی از همینها دیدم که مرده بود، حدودا 2 هفته من 1 روز درمیون از اونجا رد میشدم ، این حیوون نه میپوسید ، نه مورچه به سراغش اومده بود، هیچی، همون طور سالم یه گوشه خیابون افتاده بود و مرده بود. پوستش هم شبیه چرم براق. همین 2-3 روز پیش توی درخت خونه خودمون یکی دیدم. اما از خزندگان بیزارم.منو یاد گروهی از انسانها میندازن. یا بهتر بگم بعضی از انسانها منو یاد خزندگان میندازن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد