مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

هفتادمین

نخوابیدن زیر لوستر،بستن کمربند ایمنی حتی زمانی که عقب نشسته ام،همراه داشتن لباس زاپاس از بیم چاییدن در سرما و موارد مشابه دیگری همگی کارهایی هستند که دیرباز به «جون دوستی» شــُهره ام کرده اند و صد البته که بنده هیچ ابایی از پذیرفتن این صفت ندارم !


واقعیت این است که من از آن دسته افرادی نیستم که بیایم طوماری در شماتت زندگی ردیف کنم و به زندگی فوحوش بدهم و دست آخر حتی جرات فکر کردن به خودکشی و خلاص کردن خودم را نداشته باشم،من زندگی  را دوست داشته و دارم و به عنوان یک جان دوست علاوه بر این که میل دارم سال های سال با سلامتی هر چه بیشتر زندگی کنم،در این راه از هیچ تلاشی هم فرو گذار نمی کنم... اما چه کنم که فکر مرگ ناگریز است.


...

چند وقتی ست که باز هم مرض فکرکردن به مرگ به جانم افتاده،آن هم چه؟ پرت ترین قسمت آن:اعلامیه.یعنی چیزی که در میان نخواهم بود که آزارم دهد،اما چه کنم که حتی زمان زنده بودنم هم فکر اینکه بخواهم یکی از اعلامیه های زشت که بر دیواره های شهر است را من داشته باشم سخت آزارم می دهد.


...


به این فکر می کنم که یک تصویر سیاه سفید درست و درمان با تعداد کمی کلمه و یا اصلا سکوت،چقدر می تواند گویاتر باشد تا ردیف کردن جملات و خانواده های داغدار و از این نوشتاری از این دست.یک عکس،آن هم نه از عکس های که آتلیه ها به ضرب و زور روتوش و نگاه عمیق به آفاق و... جفت و جور می کنند،یک عکس سیاه و سفید ساده،آن هم درست در زمانی که توقع اش را ندارم،یک نگاه ساده از آدمی که زمانی زنده بوده و زندگی می کرده،آخرش هم اسم و سالهای زندگی ام،مثلا ً چنین چیزی:


محمد رضا ...؛

13..-1390؛


در این حالت سکوت چقدر می تواند معنادار تر باشد،چنین چیزی شاید ریشه در باور بنیادین من دارد که سنگین ترین حرف ها را باید با سکوت زد،یا در برابرش سکوت کرد.همان گونه که بهترین موسیقی در نظرم موسیقی کلاسیک و البته بی کلام است،اندوهگین ترین حرف ها و یا احساسات را هم باید به سکوت سپرد،نوشتن حتی کلمه ای در در گرو ابتذال سپردن است.


...


اگر توان نوشتن تصویرکردنم به موسیقی بود،این چنین خودم را می دیدم [کلیک]


نظرات 4 + ارسال نظر
منیره یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 02:10

الان یه مادر باید اینجا چی بنویسه ؟
غر بزنه ؟ دعوات کنه ؟ دعا کنه ؟ حالا خوبه جون دوستی و به اعلامیه فک میکنی والا ما که اندازه ی تو جون دوست نیستیم تا اونجاهاشو دیگه نرفتیم ...ول کن بچه این حرفا رو
شاعر میگه ...
ولش شاعر هیچی نمیگه ... زنده باش

به هر حال آدم از خودش یه تصویر خوب بذاره بد هم که نیست،نشونه دور اندیشیه !

یک لیلی دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 17:05

سلام بر شما. شما ساک زلزله هم دارید ؟ اطرافیان مرتب از من سراغ ساک زلزله ام رو می گیرن ! به شوخی شاید یا شاید هم به تمسخر ! به هر حال امیدوارم آن روز را نبینم یا خدا خودش به خیر بگذراند. راستی یک توصیه جون دوستانه از یک جون دوست دیگر : هر وقت از عرض خیابانی یک طرفه عبور می کنید به سمت مقابل هم که انتظار ندارید ماشین یا موتور بیاید نگاهی بیاندازید! ضرر ندارد !

ممنون بابت موسیقی . عمق داشت . لذت بردم به وفور.
سالم و پایدار باشید فعلا تا آن زمان ناگزیر.

سلام بر شما دوست جان ِ جــــان دوست !بنده در مقام کسی که موی خویش را در جان دوستی سفید کرده به شما درود می فرستم.البته من فراموش کردم ساک زلزله را هم آماده کنم،بی شوخی زمانی در انباری منزل چنین تحفه ای داشتیم !

بله خطر موتور سواران را هم نباید دست کم گرفت.

...

خواهش میکنم.بنده در عمیق بودنش با شما و هم نظرم و فارغ از هر نوع ارزش گذاری همواره احساس کنم که نوای زندگانی من در زبان موسیقی چنین چیزی می شود.

امیدوارم که روز ناگزیر حالا حالا ها این طرف ها و آن طرف ها نیاید

یک لیلی سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 09:02

درود بر آقای جان دوست! جسارتا انباری اصلا جای مناسبی برای ساک زلزله نیست ! مکان مناسب را به عنوان کسی که مویش را در این راه سپید کرده حتما نیک تر از من می دانید ! شاد و پایدار باشید .

نگارنده پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 10:58 http://30youngwoman.blogsky.com

برادر من!!!!! من هم به مراسم ختم خودم زیاد فکر می کنم ..من کلاً به مراسم ختم خیلی ها فکر می کنم ...

در ضمن شما مترجم دردها هستی، نمی دونستم در ترجمه زندگی به موسیقی هم اینچنین قدرتمند عمل می کنی ... خیلی با موسیقی محمدرضا حال کردم

راستی می بینی که چه کم پیدا شده ام؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد