مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

مترجــم دردها

هر آنچه سخت و استوار است،دود می شود و به هوا می رود

پنجاه و سومین خواب

اگر در غذایی که سفارش داده شده مو پیدا کنید چه عکس العملی نشان می دهید؟

میزان واکنش می تواند از یک عصبانیت ساده تا پرچم شدن خــِشتک آشپز متغیر باشد.

و البته عکس العمل من کمی متعادل تر بود،شاید کمی بیشتر از متعادل.مقداری وارسی کردم،سه تار موی ِ مورد نظر کوتاه بودند و نحیف،می شد خیالی راحت داشت که رستنگاهش جای آن چنان بدی هم نبوده


قضیه از این قرار بود: از  صبح موبایل خوان تا ساعت سه و نیم در بازار به دنبال جنس ،با گمگشتگی حیران بودم و وقتی غذا به دستم رسید دیگر نه توانی داشتم که اعتراض کنم و نه معده ام چنین چیزی را می طلبید.تمیزی و این حرفا تعطیل،شکم را دریاب.بعد هم یک راست رفتم سر کار و حوالت دادن و چیدن اجناس خریداری شده.


بعد از ظهر هم حکایتی بود برای خودش.ملت گویی کمر همت بسته بودن برای سر کار گذاشتن ما.خانوادگی می آمدند چیزی را می دیدند و کلی خنده و شادی و  می رفتند !.مثلا بی نوایی پازل می خواست.کل پازل ها را پیاده کردم و در آخر گفت چقدر سلیقه تان خوب است و رفت !.در مورد بعدی دختری همین بنا را پیاده کرد و در آخر گفت که پازل های سبک کوبیسم ندارید ؟ (!).

خلاصه تا این لحظه آخر که حول و حوش ساعت ده شده بود با شکمی و جیبی توامان خالی، جفت جفت می آمدند و در لحظه آخر منصرف می شدند و می رفتند.زمان آمدن آن چنان تطمیع شده بودم که دو تا فلافل خودم را مهمان کنم و با خیال راحت بخورم و با شکمی پر به خانه بیایم،دست کم بخشی از من راضی باشد.درونم دو نیروی متضاد در کار بود:ندای عقل و ندای معده.


متاسفانه ندای عقل پیروز میدان بود و با حالی زار به خانه رسیدم و غذا چه بود:عدسی !

مقادیری پاچه گرفتم و پس از اینکه دیدم سیب زمینی خانه تمام شده و مجال املت سیب زمینی درست کردن هم نیست،عین بچه آدم رفتم منت مادرم را کشیدم و عذر خواهی و از این صحبتا و همان عدسی را پایین دادم.


حالا مدام پشت دست گاز می گیرم و خودم را لعنت می کنم.این آخر شبی باید وصیتی بکنم:آی جماعت،هر کس من را قبول دارد  ذره ای گوش سپارد ! میان ندای معده و ندای عقل،گوش سپردن به دومی عین خریت است !



نظرات 15 + ارسال نظر
منیره سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 01:04 http://rishi.persianblog.ir/

رشته پولو خوردی ؟ نوش جونت !

امروز هوس لوبیا کردیم اگه بدونی چه خوش مزه بود این محمدرضای بد جنس اینقد غر زد و در ذم لوبیا شعر سرود که از چشممون افتاد . بخورین خدا رو شکر کنید دیگه

محمد رضا یه دنیا حرف برات دارم ... اینجا نه ... یه پست برات میذارم

مامان جان خب آنلاین نمی شوی و بعد می گویی حرف داری !عزیز من آنلاینی چیزی !

...

ماکارونی خوبی بود.این رشته سیاه ها مزه اش بد نیست ها !

پیانیست سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:18 http://baharakmv2.blogsky.com

سلام.
آی از ملت سرکار گذار بدم میاد...

ا وا نگو همساده.من خودم اهل سر کار گذاشتنم !

نادی سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 11:52 http://ashkemah.blogsky.com

پسر بد. مگه عدسی چشه. باید می رفتی دست مامانت را می بوسیدی که هنوز واست غذا می پزه.

خواهر حالا بذار یکبار که گرسنه ای و کلی خیال ژردازی کردی عدسی به ژستت بخورد و بعد هم حسی می کنی با من !

بلندترین سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 15:51 http://bolandtarin.blogsky.com/

آهاااااااااان جیگرم خنک شد
واسه کباب بازار ناز کردی همچین خدا گذاشت تو کاسه ات
ایول حال کردم
ادب شدی پسرم؟

کباب بازار یک محیط مردانه !
اصلا آنجا جای زن ها نیست که به مولا !

پیشی چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 10:33 http://pishinebesht.blogsky.com

از قدیم گفتن شکم گشنه دین و ایمون نمیشناسه ... فکر کنم رسم و رسوم و ندای عقل و توصیه های بهداشتی رو هم باید به این لیست اضاف کرد!

آ قربان آدم چیز فهم !همان است که گفتی

مهدی پژوم چهارشنبه 6 مهر 1390 ساعت 13:35 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام رفیق...
صبح موبایل خوان ات دل ام را برد. بدیع بود جان رفیق...
خیلی وقت ها بریا همین شکم ،که به جان دوست اش می دارم، بین همین دو ندا مذبذب شده ام و همیشه ندای شکم می شنیدم الا این بار...
دل رفته است این بار. شکم را چه کن ام نازنین....

سلام بر مهدی جان.
شرمنده می کنی رفیق ما را.ارادت داریم

محمد پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 12:35 http://www.sabz.parsiblog.com

سلام
مطالب زیبا، منظم و در عین حال ساده شما برام خیلی جالب هست.

مرسی.شرمنده می فرمایید

ریحانه پنج‌شنبه 7 مهر 1390 ساعت 17:41 http://http://rizbozorg.blogfa.com/

وای چه جالب،موضوع بحث امروز ما مو توی غذا بود! همین که پاراگراف اولو دیدم کلی ذوق کردم، واقعا که چقدر به روزی!

حالا بیایید از موضوعات زیباتر حرف بزنیم !دوباره از نو شروع می کنیم به بحث آسیب شناسی مو در غذا می پردازیم

فاطمه جمعه 8 مهر 1390 ساعت 12:59 http://30youngwoman.blogsky.com

حالا به دفعه که با شکم گرسنه بری خونه همون عدسی رو هم جلوت نگذارند حالت می آد سر جاش برادر جان ...



خواهر به این فکر کن که امشب فلافل زدم به رگ.تازشم با ایستک خوردم !هوم هوم دلت بسوزه !

NiiiiiZ جمعه 8 مهر 1390 ساعت 21:57 http://taktaazi.blogfa.com

آقا ما شنیدیم بی معرفتا رو می گیرن هر شب عدسی به خوردشون می دن!

رسیدی شما پس به سلامتی.میایم سر می زنیم

بلندترین جمعه 8 مهر 1390 ساعت 22:20 http://bolandtarin.blogsky.com/

ای تبعیض جنسیت گرای متحجر کوته نظر
می گم همون عدسی هم دیگه بهت ندندها

البته بالاخره حس مادری مامان بنده، بنده را گرسنه نمی گذارد !

پیانیست شنبه 9 مهر 1390 ساعت 01:54 http://baharakmv2.blogsky.com

ببین چقدر بین نسوان دشمن پیدا کردین

پیاده شنبه 9 مهر 1390 ساعت 02:17 http://piade87.blogfa.com/

یعنی واقعن بین عدسی و فلافل، فلافل پیروز می شود؟؟
واقعن؟!

پیاده شنبه 9 مهر 1390 ساعت 02:19 http://piade87.blogfa.com/

این آدرس وبلاگ من هست: http://piade87.blogfa.com/
تشکر بابت درخواست آدرس
یک سوالی! موها بلند و کلفت باشند که خیال آدم راحت تر هست نه؟

فاطمه شنبه 9 مهر 1390 ساعت 16:07 http://://30youngwoman.blogsky.com/

اصلاً من هم امشب می رم فلافل می خورم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد